سالیان سال من هم سایهی سر داشتم
خاطری آسوده با چندین برادر داشتم
سایهامرا هم نمیدیدندحتّیقوموخویش
تا پناهی چون اباالفضلِ دلاور داشتم
کربلا تا شام رفتم با سپاه اَشقیا
منکهروزی پاسداری مثل اکبر داشتم
خواهرم با نُطقِ حیدروار فتحِکوفه کرد
منولیدرخُطبهخواندنلحنِ مادر داشتم
شمر را با امر من بلعید خاکِ شامِ شوم
در اسارت معجزاتی فوق باور داشتم
خیرهبر رأسِأباالفضلمشدمبیاختیار
تا که چشم از آستین پارهام برداشتم
باز هم شُکرِخدا پوشیّهام گرچه نبود
درهجومچشمهای هرزه مَعجر داشتم
با سکینه، با رُقیّه تا که همدردی کنند
کاشدرجمعِاَسیران،چند دختر داشتم
کاشوقتیکعبنِیبر پهلویِزینب زدند
مندر آنجا،حقِّحفظِجانِخواهر داشتم
ازهمانروزیکهچشمِمادرمرا خونگرفت
تا زمان پرکشیدن ؛ دیدهی تَر داشتم
منکه خاکِ زیرِ پایم آبرویِ عرش بود
در دل ویرانهها از خاک،بَستر داشتم
خولیو زَجر و سَنان...ایناسمهایعنیکهمن
لحظههاییسختو تلخو زَجرآور داشتم
- پنج شنبه
- 15
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه