از بسکه پیرت کرده است زخمِ زبانها
گرید به حالِ تو زمین و آسمانها
زیرِ عبا گم شد تمامِ عضوهایت
لاغر شدی در زیرِ زنجیر گرانها
بالا سرت مردِ یهودی داد می زد
افتاد از الفاظ ِ او آتش به جانها
آقا غریبی ات مرا دیوانه کرده
پیداست از حالم جنونِ بی امان ها
ردِّ کبود تازیانه روی پشتت
عاجز شد از تشریح احوالت زبانها
ردِّ سیاهِ پنج انگشتی به صورت
مانده ز دستان پلید این و آن ها
زنده شده در خاطرت یک کوچه ی تنگ
ای وای از افتادنِ قامت کمانها
- دوشنبه
- 26
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 21:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه