کاظمینت خلوت است و قلب من صحن و سرایت
زائری گر نیست میگریم خودم اینجا برایت
کنج هر خانه برایت روضه می گیریم اما
خانه های ما کجا و کنج زندان بلایت
وای از بی مهری زندان و زندانبان آخر
بوی عطر یاس می پیچید با سوز صدایت
یک یهودی با دلی پر کینه بر کف تازیانه
وای ، نزد مادرت می گفت گاهی ناسزایت
یوسف زهرا و چندین سال زخم کند و زنجیر
آتشم زد روز آزادی ز زندان جفایت
دفن ها امروز شد دور از هیاهو ، یادم آمد
چار تن حمال بردند از سیه چال بلایت
گشته تشییع جنازه هایمان امروز خلوت
بود آویزان ز تخته پاره ای آنروز پایت
بر سر دوش غلامان روضه ات تا کربلا رفت
لا اقل زیر سم اسبی نمی دیدت رضایت
با غل و زنجیر خون گرید «رئوفی» تا قیامت
بر کبودی های جسمت بر تمام زخمهایت
- سه شنبه
- 27
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 21:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه