در سینه سکوتی که ، به تاییدِ عذاب است
دانسته گناهیست که در شکلِ ثواب است
.
یار از صفِ اغیار، جدا ، کاش توان کرد
روزی که به رخسارِ همه شهر نقاب است
.
دیریست که در تاب و تب خویش اسیریم
چون ،گاه اسارت به تب و گاه به تاب است
.
تا خون جگر می چکد از چشمِ یتیمان
اشکی که به رخسارۀ ما ، ریخته، آب است
.
بیراهه رَوَد قافله ، ای ، ناقه نشینان
این منظره کز دور ببینید ، سراب است
.
والله که از موعظه ی واعظِ کج گوی
شالودۀ ایمانِ همه شهر ، خراب است
.
در حیرتم از عاقبتِ زُهد فروشان
فردا که قضاوت به حساب است و کتاب است
.
باید نگران بود ... زِ شبگردیِ عیّار
هر جا که در او شَحنۀ شبگیر به خواب است
.
در عشق بکوشید ، که جر معرفتِ یار
باقی همه حرف است و سوآل است و جواب است
.
عمریست که میسوزد و... میسوزد امانی
چون شعله که سرگرمِ عذاب است و عذاب است
.
.
- سه شنبه
- 27
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 22:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه