یارب! چرا که شیعه، سیَه پوش و مضطر است؟
این ویل و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟
این آهِ پر لهیب، که سوزد تن جهان...
در افتراقِ کیست که جانها در آذر است؟
این شيون و فغان که به هفت آسمان رسد
در ماجرای کیست که عالم چو محشر است؟
آمد ندا ز هاتف غیبم، که بی خبر...
امشب، شبِ شهادت موسَی بنِ جعفر است
باب الحوائج است و بوَد ملجأ امید
در دست اوست هر چه از ایزد مقدر است
هشتم امام بر حق ما، شاه ملک توس
فرزند این امام رئوف و دلاور است
این بارگاه ها که به هر کوی و برزن است
از صلب پاک این گل شمشاد منظر است
بُد در مدینه، یار و مددکار بی کسان
آری چنین عمل، فقط از نسل حيدر است
خاموش گشت شمع شب افروز معرفت
هفتم ولی حق، که ز آل پیمبر است
از داغِ جانگداز امامی، علی تبار
در آه و در فغان دل زهرای اطهر است
زین آهِ آتشین، که کشد شعله بر فلک...
خورشید، گرمِ سوختن از جنسِ دیگر است
عمرش به حبس و رنج و شکنجه اگر گذشت
تا روز حشر، شیعه از این داغ، مضطر است
ای روزگار اف به تو کز دست جور تو
کام جهان همیشه نصیب ستمگر است
اما نماندہ ظلم به پا گرچه این جهان...
ناکس پرست بودہ و بس سفله پرور است
(ساقی) شيعيانِ جهان را شکست جام
هارونِ بدسرشت که محكوم داور است
- یکشنبه
- 3
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 15:55
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا شمس
ارسال دیدگاه