لاجرم آن شاهد صبح ازل
پادشاه دلبران عزوجل
چون جمال بی مثال خود نمود
ناظران را عقل و دل از کف ربود
پس شراب عشقشان در جام (پيمانه)ريخت
هر يکی را در خور اندر کام ريخت
باده شان اندر رگ و پی جا گرفت
عشقشان در جان و دل مأوا گرفت
جلوه ی معشوق شور انگيز شد
خنجر عاشق کشی خونريز شد
پس به راه امتحان شد رهسپار
خواست تا پيدا کند آلات کار
بانگ برزد فرقه ی ناکام را
بی نصيبان نخستين جام را
کای زجام اولين تان اجتناب
جام ديگر هست ما را پر شراب
ظلم می ريزد از اين لبريز جام
ساقيش جام شقاوت کرده نام
مستی آن عشرت و عيش و سرور
نشئه ی آن نخوت و تاز و غرور
هر دو می ليکن مخالف در خواص
هر يکی را نشأه يی ممتاز و خاص
آن يکی مشحون ز تسليم و رضا
آن يکی مملو ز آسيب و قضا
کيست کو زين جام گردد جرعه نوش ؟
پند ساقی را کشد چون دُر به گوش ؟
پرده پيش چشم حق بينان شود
آلت قتاله ی اينان شود
ظلمتی گردد بپوشد نور را
فوق روز آرد شب ديجور را
بر کشد بر قتلشان شمشير تيز
جسمشان راسازد از کين ريز ريز
تلخ سازد آب شيرينشان به کام
روز روشنشان کند تاريک شام
گردد از تأثير اين فرخ شراب
از جلال و جاه و منصب کامياب
ليکن آخر نار سوزان جای اوست
دوزخ آتشفشان مأوای اوست
عمان ساماني
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1391
- ساعت
- 16:56
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه