• جمعه 2 آذر 03

استاد سید رضا موید

مدح ولادت حضرت عباس(ع)(حماسی) -(امشب از تشنگی سخن دارم)

894
2

همه جویای آب و من عطشم
جز  می تشنگی  دگر نچشم

چه اگر آب راز  نعمت هاست
تشنگی نیز فوق  لذت هاست

هرکس از آب تا سخن راند
لذت  تشنگی  نمی داند

فلک در دست نوح تشنگی است
شب  میلاد  روح  تشنگی است

کیست آن نوح تشنگی عباس
چیست آن روح تشنگی عباس

شده امشب ز نور این اختر
آسمان  مدینه  روشن  تر

وه ز ام البنین که با لبخند
کرده تقدیم حیدر این فرزند

لب شیر خدا ثنا گویش
مست ازبوسه های بازویش

نیست معصوم و پورمعصوم است
عمر را در حضور معصوم است

عبد و مجذوب جلوه ی خالق
بر امام  زمان  خود  عاشق

پرچم  عشق تا حسین افراشت
از رجال و نسا دو عاشق داشت

آن دو حق باور و حسین شناس
که یکی  زینب  و یکی  عباس

سنجش عقل با ابالفضل است
نغمه ی عشق یاابالفضل است

نیست عباس جز سوای حسین
که بود خلقتش برای حسین

غیرت  جاودانه ی تاریخ
درشجاعت یگانه ی تاریخ

چون علی درجدال بدروحنین
شاهد  قهرمانیش  صفین

برسرآسمان علم زده است
صف صفین را بهم زده است

اندر آن رزمگاه رعب آور
پیش چشمان مات دو لشکر

نوجوانی نقاب بر صورت
بوسه ی آفتاب بر صورت

قامت او به اعتدال علی
رجز و حمله اش مثال علی

اسب اورا هلال بسته نعال
عمر او در حدود هفده سال

همه را محو ترک تازی کرد
بس که باتیغ و نیزه بازی کرد

صحنه را چون برای رزم آراست
بانگ هل من مبارزش برخواست

همه  از  آن  دلیر  ترسیدند
مرگ راچون به چشم خود دیدند

زد معاویه زآن میان آوا
برشجاعی به نام بوشعثا

که  بلرزید  بند  از  بندش
آن نگون بخت وهفت فرزندش

رفته در جنگ و برنگردیدند
همه در خون خویش غلطیدند

بعدازآن کس به صحنه پانگذاشت
چون کسی جرات جدال نداشت

دشمن و دوست در تماشایش
همه  محو  دلاوری  هایش

کآن جوانمرد سرفراز آمد
به   میان  سپاه  باز  آمد

در کنار پدر قرار گرفت
پدرش نیز در کنار گرفت

ازرخش تا علی نقاب افکند
وز رخ ماه او  حجاب افکند

دیده ها خیره گشت در عباس
کس نبود آن جوان مگر عباس

عظمت های  حیدری اورا
شد نمایان به ظهرعاشورا

کزحرم بانگ العطش بشنفت
خوانداورا به برامامش و گفت

ای علمدار من برادر من
ای توپشت و پناه لشکرمن

تشنگی از حرم گرفته مجال
روبه میدان ولی نه بهر جدال

به سوی علقمه شتاب آور
بهر  طفلان  تشنه آب آور

آن زمان بود  کآن زغیرت مست
مشک بردوش و رایت اندر دست

تاخت سوی شریعه توسن را
منهزم  کرد  خیل  دشمن را

گام  درساحل  فرات  نهاد
مهر بر چشمه ی حیات نهاد

درجهادی که جسم وجان میداد
باز  هم   باید  امتحان  میداد

امتحانی که فوق باور بود
چون کمال جهاد اکبر بود

در دو دنیایش  آبرو دادند
بهترین نمره را به او دادند

دست درآب و پای بر سر نفس
گه در عشق کوفت گه در نفس

نفس گفتا برای خیر و صلاح
آب خوردن برای تست مباح

عشق گفت این ثواب را بگذار
تشنه  برگرد  و آب را بگذار

نفس گفتا بنوش آب و بمان
تابگیری ز جان  خصم امان

هان بیا ترک ترک اولی کن
تشنگی را به آب سودا کن

او در آن گیرو دار عقل وجنون
که ز دریا  چسان روم  بیرون

زآن طرف روح انبیاء عزیز
قدسیان عرشیان ملائکه نیز

همچو مقداد و بوذر و عمار
حمزه  و زید و  جعفر طیار

نگران جمله تا که او چه کند
از پی  حفظ  آبرو  چه کند

آب چون ریخت بر زمین عباس
همه  گفتند  آفرین  عباس

  • پنج شنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1399
  • ساعت
  • 2:39
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران