من که خوشحال از پریشان حالیام
سرخوشم با حال و روز عالیام
بر سر راه نگاهت مهربان
مینشینم با دو دست خالیام
آبشار جاری لطف خدا
یا عزیز الله اوف کیلنا
دستهایم را ببین و رحم کن
بنده را مولا ببین و رحم کن
این اسیر سر به زیر خویش را
خسته و تنها ببین و رحم کن
ای پناه بی پناه بی نوا
یا عزیز الله اوف کیلنا
دوست دارم با تو باشم روز و شب
تا بسوزم با غمت در تاب و تب
دلنوازی دستگیری از شما
از من بی دست و پا دست طلب
با تمام دردهایم آشنا
یا عزیز الله اوف کیلنا
آه ... مولایی چه میآید به تو
حُسن زهرایی چه میآید به تو
بی سر و پایی چه میآید به من
رسم آقایی چه می آید به تو
ای نگاهت دردمندان را دوا
یا عزیز الله اوف کیلنا
دامن از دستان آه ما مکش
خویش را دور از نگاه ما مکش
عاقبت ما هم خدایی میشویم
دست از اصلاح راه ما مکش
آسمان عاطفه روح دعا
یا عزیز الله اوف کیلنا
- جمعه
- 15
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه