قرار سینه ی بی تاب برگرد
به شبهای دلم مهتاب برگرد
به جز وصلت ندارم آرزویی
غلامم بر درت ارباب برگرد
فراقت کرد هر چه با دلم کرد
شدم مانند یک مرداب برگرد
خمار باده ی دست تو هستم
مرا از عشق کن سیراب برگرد
تمام عمر من با گریه بود و
به سجده در دل محراب برگرد
بیا آرام کن آشوب دل را
سبب شو بهر این اسباب برگرد
جدایی و غم و درد فراقت
گرفته از دو چشمم خواب برگرد
از اینکه نوکر خوبی نبودم
ز خجلت آب گشتم آب برگرد
بیا جز تو به کس میلی ندارم
بیا که فرصتی خیلی ندارم...
- پنج شنبه
- 21
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه