غير از غبار چهره او هالهاى نداشت
هر روز صبح روى مژه ژالهاى نداشت
از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود
مىخواست باغ داغ شود، لالهاى نداشت
وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد
آهى به سينه داشت، ولى نالهاى نداشت
رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد
تنهاترين ستاره كه دنبالهاى نداشت
صياد از سهولت صيدت عجب مكن
اين ماهى كبود شده بالهاى نداشت
با اضطراب آمد و با التهاب رفت
كوچكترين شهيده كه غسالهاى نداشت
آن شب كه دفن شد،دل من نيز مىسرود
اين خاك مرتفعتر از اين چالهاى نداشت
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:0
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه