ای درد و بلای تو بجانم
جان میدهم و تو را بخوانم
باز آی حسین من کجایی
پایان بدهی بر این جدایی
یادم نرود چه ها کشیدی
در بارشِ نیزه ها چه دیدی
تا حرمت تو شکست دشمن
بر سینۀ تو نشست دشمن
آندم که مرا صدا زدی تو
دیدم که چه دست و پا زدی تو
وقتی که سرت برید قاتل
فریاد سرم کشید قاتل
طفلان تو در نظاره بودند
اعضای تو پاره پاره بودند
دیدم که به پیکرت چه ها رفت
دیدم که سرت به نیزه ها رفت
هم نعشِ تو، غرق نور دیدم
هم زیر سُمِ ستور دیدم
سرها که به نیزه رفت بالا
پس شعله ز خیمه رفت بالا
در شعله امام خود که دیدم
من مرگ به جان خود خریدم
تا حرفِ فرار را شنیدند
یک یک همه کودکان دویدند
هر که بسویی ز بیم میرفت
معجر ز سر یتیم میرفت
دشمن که دریده بود و خندان
غارت به حرم نمود آسان
دیدی چه گذشت بر حریمت
کردیم ز مقتلت عزیمت
یک باغِ بخون نشسته دیدیم
بس نیزۀ سر شکسته دیدیم
دیدیم تو را که سر نداری
افتادی و بال و پر نداری
دختر چو نمود با پدر راز
شد حملۀ تازیانه آغاز
در هجمۀ بی هوای عدوان
بودم سپر بلای طفلان
پیشِ همه حرمتم شکستند
دستان مرا طناب بستند
بردند مرا به سربزیری
همراه حرامیان اسیری
ما را به سرود و ساز بردند
بر ناقۀ بی جهاز بردند
از کرب و بلا غم و بلا بود
تا کوفه و شام، ابتلا بود
در کوفه شدیم ما به زندان
در شام شدیم کنج ویران
داغ تو ز عمر، سیرمان کرد
غمهای رقیه پیرمان کرد
حالا منم و قد خمیده
مرگِ منِ دل غمین رسیده
باز آی که تشنۀ وصالم
رحمی، مددی أخا به حالم
بازآ که دهَم به بی قراری
پیراهن کهنه یادگاری
- یکشنبه
- 24
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 1:44
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه