چیزی نمانده از من و دارایی ام بیا
خورشید آسمان دل آرایی ام بیا
آری گناه سوخت همه هستیِ مرا
از دست رفته صبر و شکیبایی ام بیا
ای مظهرِ عنایت و اِکرام و عَفو و جود
من ماندم و خجالتِ رسوایی ام بیا
وای از سیاهیِ دل و وای از فراق یار
نوری بده به دیدهٔ شیدایی ام بیا
چیزی نمانده است برایم به غیرِ اشک
رحمی به حالِ غربت و تنهایی ام بیا
هر چند ننگِ درگهِ عشق تو ام ولی
خونین دل از مصائبِ زهرایی ام بیا
دارُ البُکاء شده است دلم یادِ مادرت
از خونِ دل چو لالهٔ صحرایی ام بیا
مِسمار و دود و آتش و سیلی و فاطمه
من غصه دارِ آن گل طاهایی ام بیا
((اسفند ماه ۱۳۹۰ هجری شمسی))
- دوشنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه