دردانگیز ترین لحظهٔ عُمر آن شب بود
که زِ داغت به جِنان فاطمه جان بر لب بود
با قدِ خم شده در نافله یارب گفتم
چون فقط ذکرِ تسلّای دلم یارب بود
گشت شمشیر خجل از تو و اشکِ خون ریخت
نیزه در معرکهٔ شرم،به تاب و تب بود
ای گل پرپر زهرا و علی آن گودال
بزمِ معراج تو و قتلگهِ زینب بود
- دوشنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 12:39
- نوشته شده توسط
- TzwSVsOw
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه