• دوشنبه 3 دی 03

 امیر عباسی

شعر احتجاج و اتمام حجت حضرت مولی الکونین با لشکر عمر بن سعد -(دلم سوزد ز داغ خون یزدان)

836

دلم سوزد ز داغ خون یزدان
حسین بن علی شاه شهیدان

دلم سوزد ز سوز غربت او
زِ آه جانفُروز غربت او

رود روحم ز تن ، وَز دیدگان نور
به یاد وَقعهٔ جانسوز عاشور

پیِ اتمام حجت سبط طاها
لسان احتجاجش گشت گویا

سوارِ مرکب ختم رسولان
نمود از خیمه ها رو سوی عدوان

عزیز فاطمه محبوب داور
نمودي رو به سوی خیل لشکر

الا لشکر منم سلطان دینم
فروغ چشم ختم المرسلینم

علی بابای من شیر خدا بود
پسر عمّ و وصیّ مصطفیٰ بود

ولی الَّه به مُلکِ عالمینم
سُرور قلب زهرایم حسینم

من آن خورشید سبحانی سرشتم
که سَیّد بر جوانان بهشتم

الا لشکر منم ثانی حیدر
منم از آل حمزه ، آل جعفر

الا لشگر در این صحرای غربت
نمایم با شما اِتمام حجّت

الا ای لشکر بی رحم کوفه
به باغَم ، رنج و محنت زد شکوفه

چرا خواهید تا با من ستیزید؟
چرا خواهید خونم را بریزید؟

دل اطفال، بشکستید از چه؟
کمر بر قتل من بستید از چه؟

وفاتان پس کجا رفته است مردم
شده نزد شما مردانگی گم

کُنون من غرق محنت ، جمله شادید؟
شما بودید بر من نامه دادید

که دلهامان مکان رحمت توست
سپاه کوفیان در خدمت توست

که بستانها ثمر داده است مولا
درختان برگ و بر داده است مولا

کجا رفت آن همه دعوت کننده
الا ای اهرمن را جمله بنده

چو باب احتجاجش بازگردید
نوای حق طنین انداز گردید

زِ ترس اینکه دلها رام گردد
زِ ترس اینکه پخته ، خام گردد

فتادی لرزه ها بر پیکر کفر
به فرمان سران لشکر کفر

از آنان رعب و وحشت دیده می شد
صدای هلهله بشنیده می شد

حسین بن علی بر روی مرکب
به خیمه شاهد این صحنه زینب

نگاه شاه دین ، سبط پیمبر
گهی بر آسمان گاهی به لشکر

به ناگه ابن سعد ، آن کفر مطلق
بزد تیری به سوی لشکر حق

چو او افروخت آن لحظه شرر را
همه تابع شدند از کین عُمَر را

جفای اهل کوفه کرد طغیان
خیام شاه دین شد تیر باران

همه بار ثَقیل درد بردند
تمام لشکر حق تیر خوردند

چو دل برعهد با جانان سپردند
چهل تن در همان دم جان سپردند

چو این صحنه پدید آمد در آندم
نمودی رو به یاران شاه عالم

که رحمت بر شما باد ای دلیران
الا ای شیرهای دشت ایمان

همه فارغ ز رنگ و ننگ گردید
دگر آماده بهر مرگ‌ گردید

پُر از مِی گشت چون جام شهادت
به یاران داد پیغام شهادت

در این طوفان رنج و پر مَلالی
نمایم از دلِ پر غم سوالی

چون این جمله بگفت آن روح مذهب
نمی دانم چه شد با قلب زینب

  • چهارشنبه
  • 3
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 20:25
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران