به لب دارم ز لطف دوست آوایی مکرم را
زِ فیض اشک می گویم شما خوبان عالم را
خوشا آنانکه در دولتسرای ساقی رِندان
کنند از اشکهاشان شرمگین چشمان زمزم را
خوشا آنانکه بگرفتند با رَه توشهٔ تَقویٰ
ز دست رحمت شاهِ ازل اشکی دمادم را
قسم بر ذات اَقدَس ، قطره ای زین اشک نفروشم
اگر بخشند بر من پادشاهی دو عالم را
بهای ذره ای از آن به بازار عمل کافی است
که سوداگر شوم مُلک دو صد هارون و حاتم را
به دستم گر شود انگشتری از دُرّ ناب اشک
سلیمان را بگو دیگر چه ارزش هست خاتم را
هر آنکس که دمش با ذکر یا زهرا تبرّک شد
طبابت میکند از فیضِ دم ، عیسی بن مریم را
به ذِیل آیه ی اِنّی نَفَختُ آن مُفسّر گفت
تجلّی جمال فاطمه جان داد آدم را
اَلا ای آنکه خواهی اسم اعظم را زِ جان گویی
بگو یا فاطمه تا گفته باشی اسم اعظم را
- چهارشنبه
- 3
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 21:7
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه