• جمعه 10 فروردین 03

 امیر عباسی

شعر ماجرای رَدّ الشّمس یا برگشتن خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام -(از امام صادق آن فخر کُبار)

945

از امام صادق آن فخر کُبار
یک روایت نقل گشته در بحار

که زمانی غصه ها بسیار بود
حضرت خیرالوری بیمار بود

بس که حالش زار شد خیر البشر
گوئیا می برد در اِغما به سر

بهر دیدار و عیادت از رسول
چونکه آمد بوالحسن کُفوِ بتول

از محبّت آن وصیّ پاکزاد
رأس پیغمبر به پای خود نهاد

آنقدر بنشست آنجا بوتراب
تا شد هنگامِ غروب آفتاب

همچنان بنشسته آنجا مرتضی
شد نماز مصحف ناطق قضا

بعدِ لَحْظاتی نبیِ ارجمند
از روی پایش نمودی سربلند

گفت ای جانانه ی من یاعلی
همسر ریحانه ی من یاعلی

تو که ساعتها دراینجا مانده ای
گو نماز عصر خود را خوانده ای؟

گفتم ای جانم فدای جان تو
ای فلک ریزه خور احسان تو

بود ای مولا ی من آقای من
راس پاک تو به روی پای من

زان سبب ای مظهر حسن خدا
شد نماز اِبنِ عَمّ تو قضا

پس پیمبر رو به سوی یار کرد
خواهشی از حضزت دادار کرد

کِی خدا این بعدِ پیغمبر ولی است
تابع امر تو یا رب این علی است

ای کریم ای دوست ای بنده نواز
بهر من از او قضا گشته نماز

با صفا کن گلش امّید را
بازگردان بهر او خورشید را

تا که ای یزدان حیّ چاره ساز
بوالحسن خواند به درگاهت نماز

وَه که آن سوزِ دعا تاثیر کرد
نظم عالم ناگهان تغییر کرد

شمسِ نور افکن دوباره بازگشت
گشت روشن بارِ دیگر کوه و دشت

شمس چون بر شهر یثرب نور داد
اصل قد قامت به قامت ایستاد

وه چه قامت صد قیامت حُسن و ناز
به به از این مُعجز و از این نماز

آن سراسر جلوه ی ربّ الفَلَق
چون نمازش شد تمام آمد شفق

گشت از این وَقعه تا روز جزا
عالمی مَحوِ مقام مرتضی

  • پنج شنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 16:31
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران