"سرمان گرم عطش بود، که باران آمد
نام دریا به لب خشک بیابان آمد"
محشری کرد به پا هیبتِ قَدْ قامت او
جلوه کرد و به تن مرده ی ما جان آمد
دلمان گرم شد از بارش نورش وقتی
دست گرمش به سر سوز زمستان امد
فصل ویرانگی ام طی شد و نرگس گل داد
نو بهارانِ دلِ بی سر و سامان آمد
دفتر دوره ی دلواپسی ام بسته شد و
صبح آرامش شبهای پریشان آمد
همه ی شهر زلیخا شده وقتی که شنید
یوسف فاطمه از جانب کنعان آمد
یازده آیه تطهیر رسید و پس از آن
وقت تفسیر شد و سوره ی انسان امد
باده ای بود که در خمره ی حق می جوشید
ساغری بود که با خیر فراوان آمد
رد شد از خاطره ی سیزده آیینه ی نور
ماه کامل شد و در نیمه شعبان آمد
- شنبه
- 6
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 3:22
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه