منم مدیون لطف بی کرانت
گدایی در بهشت بی نشانت
تو زهرای بتول هستی و باشد
دو عالم ذره ای در کهکشانت
ولایت آبرودار از وجودت
شرافت اختری در آسمانت
فضیلت قطره ای از بَحرِ فیضت
کرامت لاله ای در بوستانت
یقیناً ای گل طاها نداری
زِ من بیچاره تر در آستانت
تویی آنکه به رستاخیز و محشر
شفاعت می کنی از شیعیانت
چو آن مرغی که گیرد دانه از خاک
جدا سازی یکایک دوستانت
کجا من خادم کوی تو هستم؟
که باشم خاک پای خادمانت
بُوَد تا به ابد بر دوش تاریخ
غم بی حدّ و اندوه گِرانت
به وقت خطبه در شهر مدینه
لسانُ الله می باشد لِسانت
فِتَد لرزه بَر اندام سقیفه
زِ تأثیر اِشارات بیانت
پِی حفظ ولایت ، بهر اسلام
پس از احمد فدا گردیده جانت
شده بعد از پدر در شهر یثرب
نوای یاعلی وِردِ زبانت
گواه رنج هایت هست وَالله
جمال نیلی و قَدّ کمانت
شده خانه نشین بعد از پیمبر
همان قرآن ناطق ، دِلسِتانَت
بِزَد آتش به قلب زار حیدر
دل بشکسته و اشک روانت
شهیده گشته ای از بهر حفظِ
امام و رهبرِ ، عصر و زمانت
بهار خانه حیدر تو بودی
ولی افسوس از ظلمِ خزانت
اگر چه سینه ات دنیای غم بود
نگفتی بر علی رازِ زنانت
ولی حیدر شب غُسلِ تو دریافت
چه دیدی از جفای دشمنانت
- شنبه
- 6
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 21:0
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه