تو کیستی که حرمت اسلام بند توست
معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست
بدو تولدت چه شد ای ماه هل اتی
بوسه به دست های تو زد شاه لافتی
تو کیستی که معرفتت عین واجب است
دستت به دست فاطمه روز محاسبه است
ای عبد صالحی که شدی منتهای عرش
رفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرش
در دل به جز "علی" به کسی جا نداده ای
نزد "احد" به گفتن "دو" پا نداده ای
ممسوس ذات بی بدل پنج تن شدی
هر لحظه جان فدای حسین و حسن شدی
روز جمل کنار حسن تا قدم زدی
آرایش سپاه جمل را بهم زدی
یک عمر می شود شهدا در تحیرند
بر جایگاه اُخروی ات غبطه می خورند
ماه بلند نیمه شب این قبیله ای
فخرت همین بس است، کفیل عقیله ای
تسلیم محض بودی و حرفی نداشتی
حرف حسین را روی چشمت گذاشتی
ای قله ی کرامتِ بی وصف و دامنه
هستند ریزه خوار عطایت، ارامنه
بی گوهر ولایت تو می شوم ذلیل
باب الحوائجِ همه ی خلق، الدخیل
عقده گشای هر گرهِ کارهای ما
ای آخرین امید گرفتارهای ما
صحنت همیشه ملجأ و کهف امان ماست
نامت تسلی دل صاحب زمان ماست
هر وصفی از وفا و مرامت شنیده ام
در تکه پاره های امان نامه دیده ام
معصوم ها به پای غمت گریه می کنند
بر چوب سالم علمت گریه می کنند
بین فرات رفتی و لب هات تشنه ماند
جسمت میان لشکری از تیر و دشنه ماند
بر چشم های ناز تو چشم حسود خورد
در علقمه به چهره ی ماهت، عمود خورد
شرمندگی، تمام وجود تو را گرفت
وقتی که تیر حرمله، در مشک جا گرفت
پای حسین ماندی و نقش زمین شدی
یک عمر فخر مادرت ام البنین شدی
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 8:46
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
ارسال دیدگاه