بایاد چشمان ترت هر شب سحر کردم بیا
در خواب خود از کوی تو با دل گذر کردم بیا
بوی تو می آمد ولی پنهان جمال منجلی
ای آخرین ماه علی من دیده تر کردم بیا
هردم صدایت میکنم گریان دعایت میکنم
جان را فدایت میکنم سینه سپر کردم بیا
جانا نظر کن زیر پا رحمی به حالم باوفا
ای حضرت مشگل گشا بی تو ضرر کردم بیا
پایت جوانی داده ام این زندگانی داده ام
گفتم بدانی داده ام عزم سفر کردم بیا
ای دست حق در آسُتین نای نوای آتشین
گشتم نبودی نازنین هرجا نظر کردم بیا
ماهِ رخت کن جلوه گر ای قبله شمس و قمر
بگذشته ام از خیر سر نذر تو سر کردم بیا...
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 11:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه