چشم هایم از فراقت گاه پُر غم می شود
گاه می جوشد ز غصّه مثلِ زمزم می شود
نا امیدی تا که می آید سراغم ای عزیزِ فاطمه
با نگاهت بابِ امیّدی فراهن می شود
روزگاری آبرویی داشتم در پیشِ تو..
چشم را نازک نکن نوکر پُر از غم می شود
وای از غفلت که حالم را پریشان کرده است
حسرتی بی انتها گاهی مجسّم می شود
برقی از چشمانِ تو کافی ست بهرِ معرفت
از نگاهِ توست این بدبخت آدم می شود
گر که برداری ز من الطافِ خود را نازنین
مطمئنم این جهان مثلِ جهنّم می شود
دستِ خالی آمدم دستی بگیر از این گدا
گر بگیری ریزه خوارم صد چو حاتم می شود
با وجودت صاحبِ عصر و زمان امنیّت است
بی وجودت عالمی دریایِ ماتم می شود
- سه شنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه