سحر از عالم مستی برکاتم دادند
نیمه شب بود که ذکر صلواتم دادند
از می سرخ شهیدان که دواتم دادند
،،دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند،،
سینه را غرق دعا بزم سماتم کردند
دعوتی از دل من بر عرفاتم کردند
و مرا با خبر از صوم و صلاتم کردند
،،بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند،،
جرعه ای آب طلب کردم از آن خضر نبی
جمله ای گفت مرا او به زبان عربی
مثل یک کوره تنم سوخت چه تاب و چه تبی
،،چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند،،
شربت شعر شرابیست طهورا و زلال
که زبان قلم از گفتن وصفش شد لال
شعر با بال دعا می بردت سوی خیال
،،بعد از این روی من و آینه ی وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ی ذاتم دادند،،
داخل حجره ای از نور شدم در آنشب
ذکر قدوس مرا بود مرتب بر لب
اشک می ریختم و زمزمه ام شد یارب
،،من اگر کامروا گشتم و خوشدل نه عجب
مستحق بودم و اینها به ذکاتم دادند،،
غزل خواجه ی شیراز به من قدرت داد
شعر از دوست مرا بال و پر عزت داد
رفقا شکر، غمش شوق ره خدمت داد
،،هاتف آنروز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند،،
روزگاریست دل و نفس به هم بستیزد
روح پاکم به لطافت غزلی انگیزد
تو دعا کن ز دلم شعر فقط برخیزد
،،اینهمه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کزان شاخه نباتم دادند،،
یاد باد آنکه در آن خلوت من باران بود
آسمان دلم ابری ز غم یاران بود
ذوق شعر و غزلم هدیه ای از یزدان بود
،،همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند،،
به استقبال شاخه نبات شیراز
- چهارشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 22:8
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین جعفری
ارسال دیدگاه