رمضان آمد و مهمان تو خواب است، خدایا
وقت دیدار، به دنبال ثواب است، خدایا
نیست ساقی و زمین یک دلِ آباد ندارد
حال مردان خرابات، خراب است، خدایا
میهمان را تو بخوانی و در آغوش نگیری؟
دل بیتاب، به دنبال جواب است، خدایا
از توام، آمدهام تا که در آغوش تو باشم
قدر من، درکِ همین لحظهی ناب است، خدایا
کی شود، سوی تو بیرنگ و سبکبار سفر کرد؟
تا دل، اینقدر پر از رنگ و لعاب است، خدایا
آبرو، با بر و رویی برود، گر تو نگیری
نقشِ دینداری ما، نقش بر آب است، خدایا
این که، این سوی نقاب است، که دل میبَرَد از خلق
بُگذر از آن که، در آن سوی نقاب است، خدایا
اصلا آن آتش سوزانِ جهنم، به جهنم
زندگی بیتو، خودش عین عذاب است، خدایا
.
«عهد ما با لب شیرین دهنان» بستی و افسوس
کار ما، شرح تو از روی کتاب است، خدایا
میپرستم احد ساختهی ذهن خودم را،
که چنین باورم از جنس حباب است، خدایا
زیر باران تو با چتر غرور آمده بودم
خشک ماندم، گله کردم که سراب است، خدایا
گذر عمر، نشاندهست مرا بر لب جویی
که پر از دسته گلِ داده به آب است، خدایا
- پنج شنبه
- 11
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 11:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه