یا غافرالذّنب و قابلالتّوب ...
در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه
قطرههای شرم، در ابرِ نگاهم را نگاه
این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم !
روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاه
خاک بر سر ریختم پای دل ویرانهام
سقفِ خاکآلودهام را، سرپناهم را نگاه
در بساطم نیست جرمی لایق غفّاریات
کوهِ غفران را ببین؛ انبارِ کاهم را نگاه
نفس، فتحم کرد؛ تا سردارهایم را گرفت
چشم، زهرآلود؛ دل، زخمی ...؛ سپاهم را نگاه
کور کردم چشمههایی را که غرق نور بود
خشکسالِ چشمهای بیگناهم را نگاه
چشمپوشا! نامهی اعمالِ زشتم را نبین
«یا حسینم» را؛ گریزِ قتلگاهم را نگاه
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 17:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه