سرخوش از عطر بوستان بودم
بوی سوسن مرا هوایی ڪرد
شاپرڪ ناگهان رسید از راه
با من ابراز آشنایی ڪرد
در گلستان معرفت دیدم
هر گلی عطر وبوی خود را داشت
بوی صدها ڪتاب و دفتر هم
بذر امید در دلم می ڪاشت
.می دَوَد چرخ زندگانی من
دم به دم در مدار بودن تو
قد عَلَم میڪند قلم با شوق
هر نفس در پِیِ ستودن تو
شاخه شاخه هزار غنچه یِ سرخ
درڪویر دلم شڪوفا شد
سر زد ازڪنج ظلمتم ،خورشید
چشمهایم به نوربینا شد
مینویسم به روی تخته سیاه؛
"می توانم بســازم ایران را"
با ریاضت به نورِ آموزش
پرروش می دَهم دل و جان را
آمدم تا ڪه در گذشت زمان
حال و آینده را رقم بزنم
عزم ڪردم ڪه از وجود وطن
جهل را تا ابد قلم بزنم
- یکشنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه