آسمان، سرپناه مولا بود
و زمين، كارگاه مولا بود
عاشقي، پابهپاي او ميرفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه ميكرد، دلبري ميكرد
مهرباني، سپاه مولا بود
عدل و آزادگي، كه گم ميشد
چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چيز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به كار، وا ميداشت:
اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برميداشت
مَشربي، كه گواه مولا بود
كوفه، هرچند هم، كه بد ميكرد
باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاك بود و، خاكي بود
بيگناهي، گناهِ مولا بود!
- شنبه
- 29
- مهر
- 1391
- ساعت
- 16:41
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه