زعشق حق شه دین خویش را چنان گم کرد 
که قطع رابطه از جان و مال و مردم کرد 
. 
زانبیای اولوالعزم – گر مؤخر بود 
براه عشق و وفا – از همه تقدم کرد 
. 
زعرش خانه زین تا بفرش تکیه نمود 
زشوق، بحر وفا – در دلش تلاطم کرد 
. 
بفکر سجده در افتاد باتن مجروح 
اگرچه قوم جفا ۔ عزم بر تهاجم کرد 
. 
دو دست زد بزمین و بخاک رخ مالید 
زوحط آب بدل از وضو – تیمم کرد 
. 
اگرچه درج دهانش زخاک و خون پر بود 
ولیک زیر لبی – با خدا تکلم کرد 
. 
زجور آل امیه به پیشگاه الاه 
بیک اشاره دو صد شکوه و تظلم کرد 
. 
چنان دو نرکس پر خون بغمزه مینگریست 
که دشمنان بخون تشنه اش – ترحم کرد 
. 
((لبی که خنده و شادی ندید در همه عمر 
بزیر خنجر شمر لعین تبسم کرد )) (1) 
. 
از این حکایت خونین (حسینی) لب بر بند 
که دل ز فرط ملال و محن تورم کرد 
. 
(1) مرحوم میرزا فتاح شهیدی 
                    
                    
                
                - سه شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 12:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
- 
                            سعدی زمان سیدرضا حسینی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه