چون عقيقي كه در آغوش يمن جا دارد
از ازل در دل من عشــق حسـن جا دارد
آن قدر عـاشــق ايـن مــاهِ زبرجَد گُونَـم
كه به شوق رَصَدش،تـرك وطـن جا دارد
از تماشاي گُــلِ رويِ چونان ياسمنش
گر بيابان بشـود دشت چــمن جا دارد
مي وزد چونكه نسيم كه از طرف گيسويش
رقص گلها وسط دشت و دَمَن جا دارد
عطرِ پيراهن او پخش كه شد در بازار
هر چه ضايع بـشود مُشكِ خُتن جا دارد
من كليمُِ الحَسَنم ، ذات خـداوند اگــر
"لَــنْ تَراني اَبَــداً"گفته به من جا دارد
به تماشاي اويسي شدنم از عشقش
بنشــينند اگــر اهــل قَــرَن جا دارد
پيش نوباوگي قامت چون طوبايش
تا كمر خم بشود سرو كهن جا دارد
از شباهت به نبي و به علي داشتنش
گر بگويم همه ي عمــر سُخن جا دارد
تا نگويم حسن اللّهي ام از فرط جنون
دست بگذارم اگر روي دهن جا دارد
خلق، مهمانِ كريمند به افطار و سحر
سفره اش بهر همه قــاعـدتاً جا دارد
صحبت از زهر هلاهل شد و طرز اثرش
پس اگــر سبز شود رنگ بدن جا دارد !!!
آخر مجلس اين شاه كه خود بي حرم است
روضه ي كُشته ي بي غسل و كفــن جا دارد
گفت: "لا يَوْم كَيوْمِك" به اباعبـــدالله
پس دل آشفته ي گودال شدن جا دارد
- یکشنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه