?️زمزمهی شبهای احیا
?️با زبان مناجات
من بندهی شرمنده تو مولیالموالی
افتان و خیزان آمدم با دست خالی
با کولهباری از گنه با چشم گریان
مثل کویر خشک مهرت همچو باران
بیقدرم و در لیلهالقدرت مقیمم
محتاج لطفت بارالها از قدیمم
قرآن به سر چشمم به الطاف کریمت
با ذکر یارب یارب و نام عظیمت
جز اشک دیده چیز دیگر من ندارم
بر آستانت تا سحر سرمیگذارم
گفتی وسیله آورم با قلب آگاه
ششماههای آوردهام با سوز و با آه
در این خزان بیکسی پژمردهام من
ششماههایی را روی دست آوردهام من
این آبرودار شهید کربلائیست
نای نوایش نالههای نینوائیست
با دستهای کوچکش بر من عطا کن
حاجات جمع دوستان را هم روا کن
میخواهم امشب روضه اصغر بخوانم
این روضه از بهر دل مادر بخوانم
مادر میان خیمه قرآن سر گرفته
ذکر لبش لالایی اصغر گرفته
بابا ز میدان آمده با روی خونی
از خون اصغر گشته صحرا لالهگونی
روح بلندش بود زان لبخند چو در بند
درپشت خیمه رفت و قبر کوچکی کند
مادر رسید و التماسش دست شه بست
بر تربت اصغر نظر کرده چو بنشست
او لیلی و اینجا چو دشت پرجنون بود
چشمان طفلش نیمه باز و غرق خون بود
- پنج شنبه
- 25
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 14:5
- نوشته شده توسط
- م-مطلق
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه