ایندم آخری بیا بنشین
لحظه ای در کنار بستر من
با تو خواهم که درد دل گویم
نازنینم عزیز دختر من
نیستم در شب عروسی تو
تا کنم مادری به تو زهرا
من سپردم که لا اقل باشد
در کنار تو جای من اسما
هر زنی را دو جا نیاز بود
به زن دیگری؛ بمیرم من
نیستم در زمان حاملگی
تا تو را پشت در بگیرم من
دل من این دقایق آخر
یاد از غربت تو می افتد
پدرت زیر لب به من می گفت
در روی صورت تو می افتد
کاش کی ای بهشت پیغمبر
میخ ؛درسینه ات فرو نرود
محسنت بر زمین می افتدو کاش
که کسی روی جسم او نرود
غم ندارم من از کفن که دگر
جامه ی مصطفی مرا به تن است
گریه کن دخترم ولی نه به من
گریه کن که حسین بی کفن است
دخترم! یوسفت ته گودال
با لب تشنه دست و پا بزند
بی حیایی به استخوان تنش
با نوک نیزه بی هوا بزند
*******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- سه شنبه
- 6
- خرداد
- 1399
- ساعت
- 12:38
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه