شهادت حضرت صادق (ع)
پرچم بیارید
مشکی بپوشید عاقبت وقت عزا شد
دیدی دوباره
یک آسمان غم در میان سینه جا شد
در طول تاریخ
بر خاندان فاطمه خیلی جفا شد
شهر مدینه
از بس جفا با اهل بیت مصطفی شد
از دار دنیا
یک عمر ٬خون دل نصیب شیعه ها شد
شیخ الائمه حضرت صادق فدا شد
وقت سحر بود
بی حرمتی کردند و بردندش زخانه
مهلت ندادند
حتی عبایش را بیندازد به شانه
بستند او را
زنده شده یاد علی در آن میانه
چشمش به در بود
اشکی غریبانه زچشمش شد روانه
از در که رد شد
افتاد یاد مادرش ٬ با تازیانه
دستش جدا از دست های مرتضی شد
دشمن سواره
اما عزیز فاطمه پای پیاده
او را کشیدند
از خستگی هر بار قدری ایستاده
دنبال مرکب
با دست بسته چند دفعه اوفتاده
خیلی غریب است
غربت شده یک عضوی از این خانواده
قلبش شکسته
دشمن به زهرا مادرش دشنام داده
توهین به زهرا باز هم در کوچه ها شد
تو خانه ات سوخت
باید که یاد کوچه ها و خیمه ها کرد
بودی پیاده
پای پیاده یادی از دردانه ها کرد
دست تو بستند
جا داشت یاد دست های عمه ها کرد
هم گریه بر تو
هم گریه بر سرهای روی نیزه ها کرد
از کوفه تا شام
دشمن تو میدانی که با طفلان چه ها کرد
یکبار دیگر هم مدینه کربلا شد
همزخم نیزه
هم زخم شمشیر عدو روی تنش بود
هر گوشه یکزخم
حتی مشبک تر تنش از جوشنش بود
کهنه است اما
در معرض غارت شدن پیراهنش بود
زینب زمین خورد
وقتی که روی سینهء او دشمنش بود
حنجر نبرید
برگشت و وقت امتحان گردنش بود
آنقدر زد ضربه که سر از تن جدا شد
- چهارشنبه
- 28
- خرداد
- 1399
- ساعت
- 2:45
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه