این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده
نیزهزاری به قدوم قدمش تیز شده
چه بهاری که گلزخم تن صاعقهها
چلچراغ شب تنهایی پاییز شده
زورق عشق که توفان بلا ساحل اوست
محو دیدار طلوعی شررانگیز شده
محو دیدار طلوعی که خدا در نگهش
آخرین نوحهی مرغان شباویز شده
این چه شوری است که چون صبح قیامت آفاق
آسمان نگهش صاعقهآمیز شده
مگر از کام عطشناک وفا شرم نکرد
دست پیمانشکنان کاین همه خونریز شده
نه فقط نای فلک بقچه به دوش غم اوست
دیدهی عرش خداوند چنین نیز شده
در همآوایی موزون عطش پیمایان
رمضان تا به ابد پردهی پرهیز شده
جوهر عشق که شعر از سیلانت جاری است !
دیدهی قافیه از داغ تو لبریز شده
- یکشنبه
- 7
- آبان
- 1391
- ساعت
- 3:59
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه