امواج زائرهات در راهند
در این میانه میرسم من هم
بوی خراسان تو پیچیده
حتی میان راه آهن هم
من کو به کو با شوق چشمانت
طی میکنم اوقات دردم را
تا که ضريحت بشکند قلبِ
این چشمهای خشک و سردم را
حالا رسیدم صحن گوهرشاد
حالا رسیدم تا طلوع عشق
انگار تازه اولین بار است
من غرقم آقا در شروع عشق
بعد از سلام و عرض دلتنگی
تا دست و پا گم میکنم آقا
با بُهت خود گاهی نگاهی بر
حالات مردم میکنم آقا
مردی که باران شسته در صحنت
هر تار موهای سفیدش را
همراه خود آورده روی دست
عکسی زِ فرزند شهیدش را
در ازدحام صحن فهميدم
از مهربانی میهمان داری
از بوی شالی میشود فهمید
زواری از مازندران داری
مردی عرب هستی ولی بی شک
تنها تویی که شاه ایرانی
این را شنیدم زیر لب میگفت
یک شاعر پیر لرستانی
آغوش تو یک آسمان خوبیست
میبینم اینجا پاپری ها را
لطفت کشانده سوی چشمانت
جمعیتی از آذری ها را
عشقت شکسته مرزها را هم
حتی نژاد و مذهب و دین را
میبینم اینجا خیل زوارت
از مصر و لبنان و فلسطین را
وقتی شما هستید یعنی که
من بی نیاز از مردمم آقا
پیدا نکن من را که خوشبختم
با عشق تو سر در گمم آقا
سر در گمم؛ با دل کنم من در
ایوان طلایت با شعف پرواز
دل ميکُند هر لحظه از صحنت
تا صحن ایوان نجف پرواز
انقدر دل رحمی و پر مهری
که نا امیدی را نمیبینم
هر بار دارم از ضریح تو
گلهای بی اندازه میچینم
آقا! خداحافظ که باید رفت
اما دلم پیش تو میماند
هر صبح روحم را ببین وقتی
دارد زیارتنامه میخواند
من میروم از این حرم اما
دلتنگی حالا میشود آغاز
اوزان شعرم میشود گم با
این بیتهای سعدی شیراز :
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نيست
- چهارشنبه
- 1
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 19:9
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مهران امیری
ارسال دیدگاه