هواى سامره مثل غروب پائيز است
سياهپوش عزا گشته و غم انگيز است
ز كوچه كوچه ی آن بوى درد مى آيد
صداى غربت يك مرد مرد مى آيد
ميان حجره غريبانه زار مى گريد
و كودكى كه بر او بيقرار مى گريد
چه كودكى كه همه انبيا به قربانش
عزيز فاطمه در بر گرفته چون جانش
شرار زهر و عطش در سكوت غوغا كرد
امام عسکرى آخر به ناله لب وا كرد :
كه اى اميد دلم ، لحظه ی جدايى شد
براى ديدن زهرا دلم هوايى شد
چو مادرم به جوانى از اين جهان سيرم
زمان زمان فراق است و سخت دلگيرم
ز تاب رفته دلم صبر و تاب مى خواهم
ز دست كوچك تو جام آب مى خواهم
اگر چه از شرر زهر كينه جانش سوخت
غريب بود و ز غم قلب مهربانش سوخت
ولى چو جدّ غريبش حسين ، تشنه نرفت
و در برابر خواهر به زير دشنه نرفت
- پنج شنبه
- 2
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 0:58
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
کمیل کاشانی
ارسال دیدگاه