سلمان بيا كه غربت تشييع كوثر است
اين خفته در ميان كفن جان حيدر است
روح نماز صبر به داد على رسد
ياد فراق فاطمه مرگ مكرر است
تابوت نه به دوش من آوار بى كسى است
افتاده از نفس علىِ فتح خيبر است
يار سفيد پوش من از خانه مىرود
اشك على روايت ديدار آخر است
تقديم اين مسافر بى بازگشت من
گلقطرههاى باغ نگاهم كه پرپر است
آغوش جان به روى دو دلبند خود گشود
اين آخرين نوازش دستان مادر است
امشب اگر چه تلخ سحر مىشود ولى
اندوه من حكايت شبهاى ديگر است
زين پس كنار سفره دلواپسى و داغ
دلخسته دخترى به تكاپوى مادر است
سلمان شب اداى امانت رسيده است
چشم انتظار فاطمه دست پيمبر است
- سه شنبه
- 7
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 16:30
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
کمیل کاشانی
ارسال دیدگاه