داشت بذر عطش غم به عمل می آمد
داشت در بین حرم بوی عسل می آمد
غرق آغوش عمو گر چه ز دنیا می رفت
مجتبای دگر از جنگ جمل می آمد
تا که بیرون کشد آن نیزه ی در پهلو را
باید آن لحظه عمو حداقل می آمد
قامتش مثل قصیده چه قدر طولانیست
کاش می شد که همان مثل غزل می آمد د
زهره ای بود در آن لحظه که میدان می رفت
ولی او داشت به مانند زحل می آمد
گردنی خرد شده حلقه ای از خون دُورش
همره پیکر خونیش اجل می آمد
وسط معرکه یک جا به سرش آوردند
آن بلایی که فقط بر سر یل می آمد
تا ببیند اثر زیر سُم افتادن چیست
عمه اش گریه کنان از روی تل می آمد
- دوشنبه
- 13
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 11:4
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حسین جعفری
ارسال دیدگاه