یا امیرالمؤمنین گفتم پُر از هیبت شدم
با توّلایِ علی آئینه ی شوکت شدم
در دلم جایی برایِ مرتضی تا باز شد..
کارِ من بالا گرفت و دُرّ ِ پُر قیمت شدم
تا که دیدم طاقِ ایوانِ طلاییِ نجف
سر فرود آوردم و در بُهت و در حیرت شدم
روسیاهی ام ملائک را ستوه آورده بود
با نگاهِ حیدری مغروق در رحمت شدم
نوکرِ خوبی نبودم وای بر احوالِ من
لحظه هایِ بی شماری بر علی زحمت شدم
در بساطم آبرو پیدا نمی شد ذرّه ای..
با امیرالمؤمنین من صاحبِ عزّت شدم
خاتمِ طایی گدایِ خانه ام شد بی گمان..
از زمانی که گدایِ سائلِ حضرت شدم
- دوشنبه
- 13
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 12:33
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه