همرزم بودم یک زمانی با سه ساله
من داشتم اشکِ روانی با سه ساله
در کربلا بودیم پشتیبانِ زینب...
دریافتم نام و نشانی با سه ساله
شاهد خدا باشد که بودم دیده گریان
خیلی کشیدم ناگرانی با سه ساله
لعنت به شمر و خولی و بر تابعانش..
کردند چون نامهربانی با سه ساله
روز دهم ..هنگامِ غارت مانده بودم
که می شوم من آسمانی با سه ساله
(آتش گرفتم در جوارِ عمّه ی عشق)
(خیلی لگد خوردم کنارِ عمّه ی عشق)
دیدم به چشمِ خویشتن..جور و جفا را
زیر کتک دیدم نوای بینوا را..
روزِ دهم بود و همه جا پُر ز آتش..
دیدم میان دود و آتشِ خیمه ها
رحم و مروّت را ندیدم بینِ دشمن
بر خارها راندند تمامِ غنچه ها
دیدم به چشمِ خویشتن که عمّه هایم
گم کرده بودند در هیاهو ..دست و پا را
فریادِ واویلا ز هر سویی بلند است
فریادها پُر کرده کلّ کربلا را
(من راوی کرببلای پُر بلایم )
(من ناله های بی ریای بی صدایم )
در شام دیدم چه جسارت ها نمودند
بر آل حیدر چه شقاوتها نمودند
لعنت به شام و شامیان که با عدوات
تحقیر کردند و حقارت ها نمودند
باسنگ و چوب و پاره ی آتش دمادم
بر آل پیغمبر عنایت ها نمودند
الفاظِ زشتی را مهیّا کردند و بعد
در آن شلوغی ها چه صحبت ها نمودند
در پیشِ چشمِ عمّه زینب مانده بودم
از مرتضی خیلی برائت ها نمودند
(دیدم میانِ آل عصمت ..فصلِ ذی را)
(،دیدم به چشمِ خویشتن من بزمِ می را)،
- دوشنبه
- 13
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 13:0
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه