آب سردی اگر که نوشیدم، یا حسین آمد و گلابش کرد
کوه غم بود در دل سنگم ، آتش عشق دوست آبش کرد
از خدا خواستم که در عالَم ،گریه جز بر تو را حرام کند
روضه خوان خواند و من دعا کردم ،اشک بارید و مستجابش کرد
بین روضه صدای گریه ی یک، کودک چندماهه می آمد
پدرش برد آب داد به او، روی دستش گرفت و خوابش کرد
تیر خوردن به جای شیر...ولی... ،هرگز این رسم روزگار نبود
آری اما به روی دست حسین، حرمله با سه شعبه بابش کرد
پدرم پیر شد به پای حسین، پای دیگ حسینیه می گفت
خوش به احوال آن جوانی که، خود ارباب انتخابش کرد
پدرم گفت و گفت تا چشمش، ابر شد بر محاسنش بارید
فرض کردم محاسنی را که، سرخی خونِ سر خضابش کرد
مادرم گفت پیش چشم پدر، در محرم زیاد راه مرو
حرف او روضه بود و این دل سنگ، شوخی ساده ای حسابش کرد
تا نوشتم علی اکبر را... ،برگه ها زیر دست و پا پاشید
شعر خود را چگونه جمع کنم؟... ،باید این داغ را کتابش کرد
- سه شنبه
- 14
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 10:1
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
سعید تاج محمدی
ارسال دیدگاه