ز کودکی غم هجران به چشم خود دیدم
هزار غم به بیابان به چشم خود دیدم
غروب بود سر جدّ من بریده شدو
به نیزه گشت نمایان به چشم خود دیدم
چو نعل تازه به زدند، می رفتند
به روی پیکر عریان به چشم خود دیدم
تن برهنه ی جدّم کشیده شد هر سو
به زیر پای سواران به چشم خود دیدم
بدن نگو که به مثل خمیری افتاده
امان ز سمّ ستوران به چشم خود دیدم
چه داغها که به گودال و کوفه بود ولی
به شام ظلم فراوان به چشم خود دیدم
تمام قافله را دست بسته می بردند
به جمع برده فروشان به چشم خود دیدم
میان هلهله در مجلس شراب آن روز
به طشت قاری قرآن به چشم خود دیدم
تمام اهل حرم مثل بید لرزیدند
چو خورد چوب به دندان به چشم خود دیدم
به دست، چهره ی خود از حرامیان پوشاند
سکینه بود پریشان به چشم خود دیدم
********
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- پنج شنبه
- 16
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 18:24
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه