قامتِ طوبای خیمه..پس چرا کوچک شدی؟
ای علمدارِ رشیدِ کربلا کوچک شدی؟
قامتِ بالا بلندی داشتی یادش بخیر..
حیف ای آئینه دارِ مرتضا کوچک شدی
پیشِ زهرا سرفرود آوردی امّا با ادب..
از خجالت محضرِ خیرالنسا کوچک شدی
آرزو کردی شبیه محسنِ مادر شوی؟
دیدی آخر ای عزیزِ دلربا کوچک شدی؟
این مواساتِ تو با مادر زبانزد می شود
در تحیّر مانده ام با یک دعا کوچک شدی؟
تیرها ازهر طرف بر پیکرِ پاکت نشست
تا کشیدم از تنت ای باوفا کوچک شدی
تا که در پیشِ خدا بالا و بالا تر روی...
پیشِ من عطشانِ دشتِ کربلا کوچک شدی
دور از چشمِ ترِ امّ البنین ای جانِ من..
قطعه قطعه گشتی و تو ناروا کوچک شدی
تا عمودِ آهنین اعماق فرقت را شکافت
باز هم عقده گشای مبتلا کوچک شدی
زیرِ بارانِ ملاحت ..زیرِ بارانِ سخن...
زیرِ الفاظی که باشد ناسزا ..کوچک شدی
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 15:20
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه