بر روی جسم اش ردی مانده ز پای اسب ها
کو نجابت؟کو ملاحت؟کو وفای اسب ها
نعل ها ی تازه غوغا می کند بر جسمِ شاه
ناله هایش گم شده در زیرِ پای اسب ها
بر سرش دستی نهاد و ناله زد کاش ای خدا
خواهرش سدّی شود در لابلای اسب ها
کی فراموشم شود با خاک و خون در هم شدن
منزجر هستم حسین جان از جفای اسب ها
سینه ات برده مرا پشتِ در آتش زده..
شکلِ مادر گشته ای از این بلای اسب ها
تکّه هایی کنده شد از پیکرِ پاکت حسین
خُردتر کردند جسمت ..آسیای اسب ها
چهل نفر پشتِ در خانه شدند ده تا سوار
وَ چهل نعلی که شد شور و نوای اسب ها
کاش می مُردم نمی دیدم چنین تصویرِ بد
بر تنت مانده ردی از ضربه های اسب ها
ای هلالِ یک شبه ..حالا هلالی گشته ای
تاختن بر سینه ات بوده بنای اسب ها
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 16:8
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه