یا رقیه بنت الحسین(ع)
من خزان گشته در بهارانم
غنچه ی ناز لاله زارانم
کوچکم، دختر سه ساله منم
لیک درشام مرد میدانم
روزهایی بود زهجر پدر
همچو عمه بسی پریشانم
در فراق پدر همی بوده
روز وشب خیس هردوچشمانم
بوده پاسخ به گریه ام سیلی
اینچنین شام، کرده مهمانم
دل من تنگ از برای عموست
بهر اکبر، عزیز وجانانم
کوعلی اصغرآن برادر من
کو که گهواره اش بجنبانم
عمه جان آمده سری اینجا
سر بی پیکر پدرجانم
من بمیرم چرا بود خونی
شویمش با سرشک چشمانم
تا که درد دلم به او گویم
می گذارم بروی دامانم
عمه از چشمش اشک می آید
شده اشکش شرر براین جانم
بس کنم درد دل، ندارد او
طاقت درد دل، میدانم
من یتیمم، یتیمی ام دردست
مرگ باشد دوا ودرمانم
دگر این زندگی نمیخواهم
یارب اینک دگر بمیرانم
شعر:اسماعیل تقوایی
- یکشنبه
- 2
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 0:8
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه