همراه زخم های تنت گریه ام گرفت
از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده های سرخ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
جایی برای بوسه برادرم نیافتم
از نیزه های در بدنت گریه ام گرفت
تا دیدم آن سواره ی ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرُهنت، گریه ام گرفت
وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت، گریه ام گرفت
شاعر:وحید قاسمی
منبع :سایت حسینیه
- دوشنبه
- 22
- آبان
- 1391
- ساعت
- 16:53
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه