عود تا عود است باید در پی مجمر بیفتد
رزق ما باید به دست ساقی کوثر بیفتد
نفس سرکش را به بند معرفت باید ببندی
جنگ باید در ید مردان جنگاور بیفتد
تا توان داری بیا جبران لغزش های خود کن
توبه را نگذار تا به ساعت آخر بیفتد
دود بی دینی به چشم مردم دین دار رفته
آتش غفلت به جان چوب خشک و تر بیفتد
فیض پشت در نشستن را نگیرد کاش از ما
آن امیری که به پای او سر نوکر بیفتد
هر چه بد باشم یقین دارم که او خوب است با من
طفل بازیگوش کی از چشم یک مادر بیفتد؟
در ثواب روضه ی ارباب این بس که جهنم
سرد خواهد شد اگر اشکی ز چشم تر بیفتد
کاش می مردیم از داغ علیِ اصغر او
کاش محشر کار ما دست علی اکبر بیفتد
جان زهرا را به لب می آورد وقتی حسینش
اولاً بی جان و تشنه ثانیاً با سر بیفتد
مادرش گیسو پریشان میکند وقتی ببیند
شمر با خنجر به جان گودی حنجر بیفتد
چشم عباس و علی اکبر اگر دور است حتماً
چشم خولی به لباس و چادر و معجر بیفتد
آه از آن لحظه که انگشتر از انگشتت در آمد
نیزه ای را که سنان کوبید از پشتت در آمد
- سه شنبه
- 4
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 13:23
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه