• پنج شنبه 1 آذر 03

 محسن راحت حق

کوفه -( واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..)

709


واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..
یادم آمد از پدر با عزّتی که داشتم...

روزگاری آبرویی داشتم در بینِ شهر
واردِ کوفه شدم با غربتی که داشتم..

دورِ من بودند عباس و حسین و مجتبا
حال..وارد می شوم با صولتی که داشتم 

قامتم را هیچکس تا قبلِ عاشورا ندید..
من اسیرِ دشمنم با عفتّی که داشتم...

جای عباس و حسین..حالا..سنان و حرمله 
وای از نامحرمان! با عصمتی که داشتم..

رقصِ نیزه می کند خولی به پیشِ چشمِ من
سوختم بدجور با این حالتی که داشتم..

می زنم سر را به چوبه..سرشکستن واجب است
خون ز سر جاری شود با همّتی که داشتم 

خطبه ای باید بخوانم تا همه نادم شوند
خطبه  خواندم با تمامِ قدرتی که داشتم..

لحنِ من لحنِ علی..شد صحبتم مثلِ علی..
می روم از شهر با این رحمتی که داشتم..

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 16:38
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران