• یکشنبه 4 آذر 03


ورود کاروان به کربلا -( نکند فکرِ ماندت باشد)

604


نکند فکرِ ماندت باشد
به زمینی که حالتش سرد است
چشمِ این کودکان پُر از ترس است
چهرهٔ دخترانِ ما زرد است

لشگری آمده به استقبال
همه جا را گرفته غوغایی
جانِ خواهر فدایت ای جانا
تو فقط یکه ای و تنهایی

آهِ دل کم بکش نسوزانم
لااقل فکرِ حال و روزم باش
ای غریبِ نشسته در صحرا
خواهرت مرده بود اینجا کاش

پس چه شد نامه هایِ این مردم
آمدیم و کسی که با ما نیست
جایِ ما، در دلِ بیابان شد
این چه رسم و رسومِ مهمانیست

دارم از دست می‌روم رحمی
که غم و غصهٔ تو جانسوز است
ماندنِ ما کنارِ هم اینجا
فقط اندازه اش به نُه روز است

گرچه حالا کنار من هستی
پس بگو نُه شبِ دگر چه کنم
وقتِ افتادنت در این گودال
میزنی تا که بال و پر چه کنم

ترسم ای جانِ من که از خونت
بینِ گودال جزر و مَد بشود
وای اگر که به عصر عاشورا
تنِ تو زیرِ پا لگد بشود

خواب دیدم همین که افتادی
در کنارِ تو مادر اینجا بود
خواب دیدم دمِ غروب اما
سرِ تو بر فرازِ نی ها بود

  • چهارشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران