روضه خوان زد به روضۀ گودال
خنجر و حنجرت زبانم لال
قلب اهل حرم همه محزون
قلب زینب زِ درد مالامال
صبح تا عصر آه و گریه ، گذشت
حال اهل حرم به این مِنوال
میهمان بوده ای مگر نه ؟ ، چرا
با عصا آمدند استقبال
خیمه گاهت عجب شده غوغا
قتلگاهت عجب شده جنجال
نعل تازه دگر برای چیست
نکند کشته ام شود پامال
موج نیزه کجا تن بی سر
تازیانه کجا تن اطفال
شمر بالا نیامد از گودی
گرچه خورشید رفته رو به زوال
عاقبت قتلگاه خلوت شد
تا که خوابید گرد وخاکِ جدال
خواهری یک طرف نشست به خاک
مادری رفت یک طرف از حال
خواهری زد صدا أَ أَنتَ أَخی
سوخت عالم ازین زبانِ حال
کرد خولی برای شمر و سنان
آرزوی قبولیِ اعمال
پیکرت بود و سر نبود آنجا
زینبت ماند و آرزوی وصال
تا که آخر ورودیِ کوفه
شد سرت روی نیزه استهلال
سه کلام و سه روضۀ مکشوف ...
معجر و گوشواره و خلخال
- شنبه
- 22
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 20:49
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه