بند اول:
میدونم امشب اسیر غم و دردی مگه نه؟
قولمونو که فراموشش نکردی مگه نه؟
عمریه سایه ی تو بوده روی سرم ولی
انگاری فردا میری که برنگردی مگه نه؟
جای ما نیست که توی این همه جنجال به خدا
حرف دوریو نزن که میرم از حال به خدا
نمیشه تو جای من پیش رقیه بمونی
من خودم به جای تو میرم تو گودال به خدا
دیگه داره میرسه روز غم خواهر تو
خیلی داداش نگرانم واسه مو و سرتو
فدای صدای قرآن خوندنت بشم حسین
بذا تا ببوسم امشب رگای حنجرتو
(خیمه رو غم گرفته، حسین دلم گرفته)
بند دوم:
شب غم ، شب جدایی، شب آهه مگه نه؟
وعده مون فردا غروبی قتلگاهه مگه نه؟
فردا پیکر تو بی سر رو زمین رها میشه
سر تو به سمت کوفه توی راهه مگه نه؟
خواب دیدم یکی داره پنجه تو گیسوت میکنه
یکی داره با فشار نیزه تو بازوت میکنه
یکی میخواست تو رو داداش از قفا سر ببره
با سرِ زانو داره پهلو به پهلوت میکنه
"روی سینه هاش نشستی دیگه دستاشو نگیر
نفسش به زور میاد، جلو نفسهاشو نگیر
بی وضو مادر من شونه به موهاش نمیزد
یکی نیست به قاتلت بگه که موهاشو نگیر
(خیمه رو غم گرفته، حسین دلم گرفته)
بند سوم:
بعد تو بالا سر بچه ها زوره مگه نه؟
زینبت از این به بعد سنگ صبوره مگه نه؟
قرار من با تو باشه توی مجلس شراب
قرارت با مادرم کنج تنوره مگه نه؟
این همه زخمو به قلب من و بچه ها نزن
ناله میزنی بزن مادرتو صدا نزن
تو رو جون مادرت وقتی توی گودی میری
جلوی چشای من اینقده دست و پا نزن
تو که از پیشم بری خیمه رو غارت می کنن
به تن خواهر تو رخت اسارت میکنن
حالا میبینی چه جوری وسط شام بلا
به نوامیس علی خیلی جسارت میکنن
(خیمه رو غم گرفته، حسین دلم گرفته)
- سه شنبه
- 15
- مهر
- 1399
- ساعت
- 21:47
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه