تو ماندی و صحرا، چهل روزِ پیش
غریبانه! تنها...چهل روزِ پیش
تو را با تنی خفته در خاک و خون
سپردم به صحرا، چهل روزِ پیش
زمین بر سر و سینه زد! گریه کرد
برای تو دریا، چهل روزِ پیش
نبودی و بستند دست مرا
به زنجیرِ غم ها، چهل روزِ پیش
ببین که شکسته مرا داغ تو
جوان بودم امّا چهل روزِ پیش
زمین خوردی و بود دور و برت
چه جنجال و دعوا، چهل روزِ پیش
رقم خورد با کینۂ حرمله
تمام بلایا، چهل روزِ پیش
به تو نیزه زد شمر و بعدش گذاشت
به روی تنت پا...چهل روزِ پیش
خودم دیدم آبت نداد و برید
سرت را همین جا، چهل روزِ پیش
سرت را که نه! بلکه بر نیزه زد
دلِ زینبت را، چهل روزِ پیش!
- چهارشنبه
- 16
- مهر
- 1399
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه